داستان

ساخت وبلاگ

*یاکریم در خانه رحیم*

*************
یا کریم...یاکریم...یا کریم..واین نوای محزون کبوتد طوقداریست که یاکریمش مینامند.
قفس آنها داخل بالکن به زنجیری که از سقف بالکن آویزان بود نصب شده بود وفاصله اش تا کف به اندازه قامت صاحبخانه( اقا رحیم )بود واو خود مرتب به آنها آب ودانه میرساند...
مدتها گذشته بود واین جفت پرنده زیبا تخم گذاشته بودند وبنوبت روی تخمها می خوابیدند
پرنده نرباد در گلو انداخته با بغض سر را پایین گرفته ومرتب یا کریم گویان عقده را خالی میکردواشک از چشمانش سرازیربود ؛
یا کریم ..یا کریم..یا کریم یا جان ما یا رحیم...
یا کریم ..گناه ما چه بود که گرفتار قفس شدیم آزادی ما ..پرواز ما ...دنیای بیرون از اینجا مانند دیگر پرندگان دنیاپرواز کنیم یا کریم ....یاجان ما یا رحیم..
یا کریم ماده با تکانی تخمها را در زیر خود گرداند وبا ناز گفت؛
چی شده عزیزم میبینم گریه کردی؟مگه من مرده ام عزیزم بزودی جوجه های قشنگمون در میان ناز وکوچولو وای چقدر خوشحالم کم کم آماده شو روتخمها بخوابی تا من خستگی در کنم وآب ودانه ای بخورم..
شوهر خوش تیپم بخند شاد باش دلم میگیره ..یاکریم نر نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت وگفت ای زن چه میدونی من چه دردی دارم ؟!!!!-
کبوترماده نگاهی به آسمان انداخت وگفت؛
درسته عزیزم اما نگاه کن اون پرنده را میبینی اون بیرحمترین دشمن ماست شاهینومیگم اگر ما بیرون باشیم از ش در امان نیستیم مارو میکشه میخوره... اینجا امنیت داریم کریم آقا هم دوستمون داره بما میزسه..حالا بیخیال شو بیای جای من بچه ها رو گرم کن امروز فردا درمیان وای خدا چقدرکیف داره جوجه هامون دهن وا کنن باعشق دانه تو گلوشون بذاریم..بزرگ بشن بالها را تکون بدن ودانه بخوان..چه کیفی میده..
دراین هنگام کریم آمد تازیرشانرا تمیز کند وآب ودانه بگذاردکبوتر
نربادیدنش خشمگین شدودرحا لیکه بسمت تخمها میرفت فریاد زدیاکریم یاجان من یارحیم..یا کریم ..ولی کریم نمیفهمیدحال کبوترچگونه است درحالیکه فلز کف قفس را بیرون میکشید گفت ای جان ان شااله بزودی جوجه هاتون در میادو میفروشمشان ویاکریم نرمی اندیشید دوتا به اسیران قفس اضافه میشود
کبوترنردرحال خواندن بتخمها نزدیک شدکنارشان ایستادوبا بغض درگلوفریادزدیاکریم یاکریم وبالهارابازکردبروی تخمهاپریدوبا تمام توان باپنجه ونوک تخمها راشکاندکبوترماده فریادزد وای.
.چکارکردی؟آخ خخخخ دیوانه آخخخخخخخ یا کریم یا کریم
...وکبوترنراشکریزان نگاه جوجه هاکردکه درحال مردن بودند فریاد زدبخوابیدعزیزانم فداییان ستم آدم نماهای ظالم شمااز اسارت آزادشدیدرحیم باچشمان گشاد
شده وحیرت نگاهکردامادلیلش را هرگزنفهمید..
*********
از کتاب *حیات حمید*
اثر ؛ *حمیدروزبهانی*
..

+ نوشته شده در جمعه هفتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 22:8 توسط روزبهانی  | 

به خود خود خودت الهام پور احد(ا..پ)...
ما را در سایت به خود خود خودت الهام پور احد(ا..پ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamisheh-bahar888 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:58